زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

172-سفر ___قسمت سوم

رامسر قسمت بعدی سفرمون بود . تمام شهر پر بود از بوی گلهای بهارنارنج واااااااای که عجب بوی فوق العاده ای و عجب مناظر زیبایی. عکسهای عسل مامان کنار درختهای بهارنارنج خانووووم کوچولو کنار استخر رقص آب وقتی سوار تله کابین شدیم زهرای گلم نه تنها اصلا نترسید بلکه خیلی هم خوشش اومده بود البته قبلا در لبنان هم سوار تله کابین شده بود و اون بار هم نترسیده بود آآآآآآآآفرین نازگل مامان. اون بالا که از تله کابین پیاده شدیم مناظر پایین واقعا تم...
3 خرداد 1392

173-سفر ___قسمت چهارم

آخرین شهر سفر ما تهران بود که از جاده ی چالوس میرفتیم . مناظر جاده ی چالوس همیشه تازگی داره مثل اینکه برای بار اول میبینی .   چون علت سفر به تهران مربوط به سفر کاری بابایی بود من و زهرا  روز اول رو در هتل بودیم و روز دوم به گشت و گذار و خرید و تفریح گذشت . دختر یکی یدونه در هتل اوین تهران   ...
3 خرداد 1392

166-میلاد حضرت زهرا(س)

شد جهان پر شور و غوغا صفحه ی گیتی مصفا بیت احمد طور سینا پانهد زهرا (س) به دنیا   دروازه های آسمان گشوده میشود و بارانی شگفت زمین را فرا می گیرد. مکه لبریز عطر یاس با چشمانی گشاده تر از هر روز بیستمین روز جمادی الثانی را دیدار می کند. دروازه های آسمان گشوده میشود و فرشتگانی بی شمار هلهله کنان فرود می آیند . زهرا  (س) متولد میشود دختری که مادر پدر است و خیر کثیر. خورشیدی که یازده ستاره  را در آسمان امامت مادری می کند. زهرا (س) متولد میشود کسی که سپیده دمان دیدگان روشنش را سجده می کنند. زنی شگفت که عفتش سرلوحه ی همیشه زنان تاریخ است. فاطمه ! ...
3 خرداد 1392

167-روز مادر مبارک

       مادرم ، من لطافت نسیم ، سپیدی سپیده و صداقت آیینه را در تو می نگرم . مادرم ، گلبرگها بر دستانت بوسه می زنند ، دریاها به تو غبطه میخورند ، بادها نام تو را تا عرش خدا می برند و ملکوتیان بر تو درود می فرستند . خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد ، تو براستی شکوه مندترین واژه ی شگرف آفرینشی.       مادرم ، بهشت ها برای تو آفریده شده اند و درختان برای اینکه سایبان تو باشند سر از خاک بر می آورند.....     مادرم ، خوش آهنگ ترین نغمه های هستی نثار قلب پاک و صبورت.       ...
3 خرداد 1392

168-روز مادر

دیروز صبح زود زهرا جونم بیدار شد رفت نشست پیش بابایی و بهش گفت : بابایی امروز یه چیزی باید واسه مامانی بخری !!!! بابایی هم ازش پرسید : چرا دخترم ؟؟؟؟مگه امروز چه روزیه؟؟؟؟ دخملی هم گفت : نمیدونم بابایی !! امروز یه چیزیه ولی اسمش یادم نیست !!!! فدای دختر گلم که همیشه به فکر مامانی هست و هواشو داره .   بعد رفتیم خونه ی مامان جون ( مامان خودم ) و روز مادر رو به مامانی گل و مهربونم تبریک  گفتیم . شب همسری مهربون و دختر نازم یه دسته گل خوشگل با هدیه به من تقدیم کردند . دستشون درد نکنه من که ازشون انتظاری نداشتم و سلامتی و شادی شون برام بهترین هدیه ست .       ...
3 خرداد 1392

169-کلبه ی نبات خانووووووووووووووم

چند وقت پیش که با زهرا جونم عکسها رو نگاه میکردیم دخملی با دیدن عکسهاش توی کلبه ش دلش هوای کلبه شو کرد و اصرار که باید همین الان کلبه مو بپا کنی تا من برم توش بازی کنم منم با توجه به اینکه دیر وقت بود کمی مقاومت کردم که حالا بذار صبح برات آماده ش میکنم ولی زهرا کوچولو کوتاه نیومد و بالاخره کلبه رو درست کردیم تا نبات خانم بره توش بازی کنه . ( باید بگم الان که چند روز از این قضیه میگذره دخترکم حتی به کلبه محل نمیذاره و عصر بهم می گفت مامانی کلبه رو جمعش کن دیگه نمیخوامش . کلا نسبت به هر بازی همینطوره و زود براش غیر جذاب میشه ) ...
3 خرداد 1392

165-دختر کتاب دوست من

یکی از مواردی که محاله در مورد زهرانازنازی اتفاق بیفته این هست که ......... محاله از کنار دکه ی روزنامه فروشی و یا فروشگاه کتاب و لوازم تحریر رد بشیم و برای ایشون مجله ی کودک و یا کتاب رنگ آمیزی نخریم . کلا زهرا جونم بیشتر از این که به اسباب بازی و عروسک و.... علاقه داشته باشه و باهاشون بازی کنه عاشق کتاب و مجله و مداد رنگی و رنگ آمیزی هست . این هم عکس فقط با تعدادی از کتابهای خانم طلا ...
3 خرداد 1392